تارا تارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

تفسیر تو 91 - 1

الهی قربونت برم که از وقتی از سینه گرفتمت دیگه مامانی رو کلا بوسیدی و گذاشتی کنار... الهی فدات بشم که تا بحال سینه مامانی آرامش پیش از خوابت بود و حالا سینه بابایی آرامش خوابت شده. (آخه تازگیها عادت کردی شبها میری رو سینه بابا حسین میخوابی و خوابت میبره- تا بحال ما به خودمون مینازیدیم حالا بابا حسین مینازه) الهی فدات بشم که عادت کردی هر شب بابا حسین یه 10-15 باری قصه شنگول و منگول رو برات بگه تا شما خوابت بگیره.(طفلک بابا حسین هم دیگه آخراش از شدت خواب به جای قصه هزیون و چرت و پرت و اتفاقات روزش رو تحویل شما میده.) الهی فدات بشم که هر وقت من رخت میشورم و میرم توی بالکن تا پهنشون کنم شمام میای کمک من ولی به جا...
28 ارديبهشت 1391

تبریک-تبریک...

مامانهای عزیز روز همگیتون مبارک باشه... و ممنون از همه دوستانی که تبریک گفته بودند. یه خرده سرم شلوغ پلوغه. برگشتم به همه اونهایی که رمز خواسته بودن میدم.شرمنده امروز حال خوشی ندارم. .. ... ...
26 ارديبهشت 1391

نامه ای به دخترم-تولد تو...

دخترم!عزیزم!پاره تنم! تولدت مبارک دخترم 1 سال دیگر هم گذشت و تو اکنون 2 سال داری. - یه دختر پر شور و تحرک! و شیطون!... - یه دختر مستقل و با اعتماد بنفس توپ!... - یه دختر عزیز - شیرین - مهربون و با احساس!... - یه دختری که همیشه آرزویم بودی داشته باشمت!... - دقیقا همانی که میخواستم... یکسالی که گذشت سالی بود که تو بزرگ شدی....خانم شدی.....راه افتادی.....همسفر خوبی برای اولین سفر مستقل ٣ تاییمون بودی.....بیشتر از قبل وابسته به یارانت شدی.....دولوپی خوردی.....حرف زدی.....کلمه گفتی و ٢-٣ هفته بعدش جمله!.....از یارانت جدا شدی.....دلت تنگ شد برایشان.....مثل یک مرد این جدایی رو قبول کردی و درک کردی.....خودت ...
13 ارديبهشت 1391

نامه ای به دخترم - در مورد دایی(لندنی)

دایی جون تولدت مبارک    از طرف تارا و مامان و باباش هشتم اردیبهشت تولد دایی mo بود. تصمیم گرفتم یه پست رو به همین مناسبت به دایی اختصاص بدم تا شمام بیشتر بشناسیش. دایی 8 اردیبهشت 63 بدنیا اومد.دقیقا 2 سال و 4 ماه از من کوچیکتره. وقتی بدنیا اومد بین ما از همه سفیدترین بود از بس پاهای بور و سفیدی داشت بهش میگفتن لامپ مهتابی! (فکر کنم این اسم رو خاله سودابه روش گذاشته بود.) خیلی آدم خوش قلب و مهربون و حساسی بود و هست. قشنگترین و زیباترین و احساسی ترین لحظات کودکی و جوونیم رو با دایی داشتم. ما علاوه بر خواهر و برادر با هم دوست بودیم و هستیم! دوست هایی صمیمی ! از همه رازهای زندگیم ...
12 ارديبهشت 1391